وادی هفتم
در وادی یکم تا چهارم بر روی تفکر متمرکز شدیم و در وادی پنجم دانستیم که بایستی افکار و اندیشههای خود را از قوّه به فعل درآوریم و در وادی ششم، فرمانروائی عقل را به رسمیت شناختیم.
اکنون در مرحلهای قرار داریم که عقل بایستی با نیروهای خود، بعضی از مجهولات را کشف نماید تا راه درست را به ما نشان بدهد؛ پس در این وادی بحث را بر روی پیدا کردن راه ادامه میدهیم تا به اهمیت آن بیشتر پی ببریم، زیرا این مسئله، فوق العاده مهم است.
چه انسانها و دوستان زیادی از ما قربانی شدند، فقط به دلیل این که راه را پیدا نکردند و یا راه را اشتباه رفتند. چه بسیارند انسانهایی که قربانی شدند و زندگی آنها متلاشی شد، فقط برای این که راه را پیدا نکردند.
بعضی از آنها از هیچ تلاشی فروگذار نکردند و انسانهای مصمم و با ارادهای هم بودند؛ اما در اثر انتخابِ راه غلط، وسایل نابودی خود و دیگران را فراهم نمودند. حتی برخی که راه حل نهائی را برای حل مشکل خود پیدا نکردند دست به خودکشی زدند.
ما نمیتوانیم بگوئیم که آنها بیاراده بودند، چرا که ارادۀ فوق العاده قوی هم داشتند؛ اما جسم آنها، روان آنها و تفکر آنها به دلیل پیدا نکردن راهِ حل برای مشکلشان، از تعادل طبیعی خارج شده بود.
همیشه پیدا کردن راهِ صحیح برای حل مشکلات، در تمام زندگی نقش مؤثری دارد. چه انسانهای زیادی وارد دستههای گوناگون شده و به خیال خود راه درستی انتخاب کرده بودند و به فکر خود به مَرغزار میرفتند، درحالیکه سر از مسلخ درآوردند و نابود شدند و زمانی فهمیدند که کار از کار گذشته بود.
بنابراین یافتن راه؛ یکی از مهمترین و اصلی ترین مسئلهها میباشد، پس میگوئیم :
رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دیگری، آنچه برداشت می نماید.
حال بهتر است با وجود آنکه معنای کلی عنوان این وادی را میدانیم، باز هم معنای لغوی واژگان آن را بنویسیم:
- راز = مطلب پوشیده و پنهان، سِرّ
- رمز = راز نهفته، علامت مخصوص که از آن چیزی یا مطلبی درک شود. امر یا مطلب غیر مفهوم که برای حل آن، کلید لازم باشد.
- کشف = آشکار ساختن، پیدا کردن
- حقیقت = حق، اصل و منتهای هر چیز، راستی، درستی.
بنابراین برای کشف حقیقت و یا برای آشکار ساختن اصل هر موضوع یا حقیقتی که پنهان است، ما نیازمندیم تا رمز و راز آن را بگشائیم، که در اینجا رمزِ آن میشود؛ پیدا کردن راه یا مسیر حرکت، و راز آن؛ یعنی آنچه برداشت مینماید یا طی کردن و پیمودن راه یا مسیر حرکت تا رسیدن به حقیقت.
به عبارت دیگر برای باز کردن قفل هر دری یا صندوقی، اوّل بایستی کلید آنرا پیدا کرد و دوّم بایستی با کلید، اقدام به باز نمودن قفل نمود.
حال که صحبت قفل و کلید شد در نظر داشته باشیم؛ همیشه قفل سازان، بسیار و کلیدسازان، اندک هستند.
برای روشن شدن موضوع، باز هم از مثالی استفاده میکنیم؛ اگر ما در تهران باشیم و بخواهیم با اتومبیل خود به تبریز برویم، اولین کار این است که بایستی بهترین راه را پیدا کنیم و سپس حرکت کنیم و برای ما خیلی روشن است که پس از حرکت، تا زمانیکه فاصلۀ تهران - تبریز را طی نکرده باشیم هرگز به حقیقت که در اینجا همان اصلِ موضوع یا تبریز است، نخواهیم رسید.
اکنون اگر ما به صورت سرانگشتی به انسانها نگاه کنیم، گروهی از آنها هستند که برای انجام کارهای خودشان این قانون یعنی وادی هفتم را در نظر میگیرند و گروهی هم هستند که اصلاً به آن توجه نمیکنند، پس بیائیم انسانها را به صورت فرضی به دو گروه تقسیم کنیم و با کمی تفکر، نگاه کنیم که ما در کدامین گروه قرار داریم:
اولین گروه، کم خردان هستند.
اگر ما در این گروه قرار داشته باشیم نشانۀ آن اینستکه همیشه و اول، حرف میزنیم و بعداً فکر میکنیم و یا برای انجام هر کاری، اول بدون تفکر و بررسی، آن کار را انجام میدهیم و سپس وقتی که به مشکل برخورد کردیم به دنبال بررسی و راه حل میگردیم؛ بنابراین همیشه در حال ایجاد مشکل برای خود و دیگران هستیم و مرتباً بایستی به این و آن بگوئیم؛ نفهمیدم، متوجه نشدم، منظوری نداشتم، تقصیر خودم نبود، خیال میکردم، معذرت میخواهم!
بعضی وقتها هم تصور میکنیم بهترین راه، کوتاهترین و ارزانترین راه است و به خیال خام خود، میخواهیم کسی پیدا شود و با یک قرص یا یک وِرد و یا یک طلسم و یا یک انرژی کیهانی و یا با نقشۀ گنج، مشکل ما و یا بیماری ما و یا شکست عشقی ما را حل کند و در نظر نمیگیریم که؛
کَل اگر طبیب بودی، سَر خود دوا نمودی.
مثلاً شخصی که نان ندارد بخورد، ما از او نقشۀ گنج میخریم و یا فردی که سر تا پایش مملو از بیماریهای جورواجور است میخواهد با انرژی، بیماری ما را درمان کند. به راستی چرا چنین است؟
برای اینکه ما قبل از پیدا کردن راه و تعیین مسیر، حرکت میکنیم و در اکثر اوقات از بیراهه سر درمی آوریم.
گروه دوّم، خردمندان هستند.
اگر ما در این گروه قرار داشته باشیم، یکی از نشانههای آن این است که همیشه قبل از لب گشودن برای سخن گفتن، اوّل فکر میکنیم؛ چون میدانیم سخن گفتن، خود به نوعی تعیین مسیر است و یا برای انجام کار، اول با تفکر تمامی اوضاع و شرایط آن را از تمامی جهات بررسی میکنیم و سود و زیان انجام آن کار را مورد ارزیابی قرار میدهیم و سپس اقدام به عمل مینمائیم.
فرد خردمند میداند که بهترین و ماندگارترین گنج، گنج درون خودش است که بایستی آن را کشف نماید و اوقات خود را در بیغولهها برای پیدا کردن گنجِ زیر خاک تلف نمیکند، خصوصاً در مکانهایی که این کار، غیر قانونی است.
اگر ما در گروه خردمندان قرار داشته باشیم، به آرامی درخواهیم یافت که جهان و جهانها مملو از انواع و اقسام انرژی است و همینطور بانکهای جهان مملوّ از شمش و سکههای طلا، جواهرات و پولهای جورواجور و رنگ و وارنگ است و چون نیک میدانیم ذرهای از این پولها و جواهرات و طلاها را هرگز به صورت مجانی به کسی نخواهند داد، پس این خوش خیالی خواهد بود که انتظار داشته باشیم این انرژیهای ناشناخته را هم مجانی در اختیار ما قرار بدهند.
به اعتقاد فرد خردمند، این حرکتها و از ناشناختههای مرموز، یاری جستنها مانند پنیری است که در تله موش قرار گرفته و باعث میگردد شخص با دستان خودش درب خانه یا شهر وجودی و یا جسم خود را باز نماید و به انواع و اقسام انرژیهای مثبت و منفی، اجازۀ ورود به کالبد خودش را بدهد و باعث گردد پس از مدتی بسان دیوانگان، مانند صخرۀ گلی در هم فرو ریزد.
خردمند میداند؛ امروز ممکن است استادانی مجرب و کارآزموده و آگاه به انرژیها و یا آگاه به کائنات وجود داشته باشند، ولی این افراد بسیار کمیاب و نادر هستند، آنقدر کمیاب که شاید ما به ندرت در طول زندگی خودمان قادر به دیدن آنها باشیم، بنابراین هیچگاه بدون مطالعه و به سرعت، پای در این راه نخواهد گذارد.
پس خردمند برای یافتن هر راهی، اول تفکر و بررسی میکند تا صراط مستقیم را پیدا کند و صراط مستقیم یا راه مستقیم، راهی است که انسان را به مقصد راستین میرساند.
حال خواه مقصد، بهشت برین باشد یا رسیدن به یک هدفِ معقول و یا کشف یک حقیقت.
خردمند میداند که تمامی پیامبران و متفکرین و اندیشمندان، همه و همیشه میخواستند صراط مستقیم را به انسان نشان بدهند، یعنی همان یافتن راه؛ تا انسان به مقصد نیکوئی که همانا صلح، آرامش، آسایش، درستی و محبت است رهسپار گردد.
حال ممکن است پرسش شود، نشانۀ راه مستقیم چیست؟
با وجود اینکه همیشه یافتن راه و یا پیدا کردن صراط مستقیم، با اهمیت است؛ ولی رسیدن به مقصود و یا هدف، موضوع دیگری است، پس در وحلۀ نخست بایستی بدانیم که این راه ما را با سلامتی به مقصد ویا هدف میرساند و یا خیر؟
بنابراین یکی از نشانههای صراط مستقیم، رسیدن به هدف و مقصد با وضعیت مناسب میباشد، پس بایستی خوب بنگریم افرادی که قبل از ما از این راه رفتهاند؛ چگونه به مقصد رسیدهاند، آیا به مقصد رسیدهاند و یا از ناکجاآباد سر درآوردهاند و یا چند درصد از آنها سالم به مقصد رسیدهاند؟
البته ممکن است مقصد، فنا باشد و یا بقا.
اگر در صراط مستقیم باشد، فنا هم بقاست، اما به گونهای دیگر!
و بعضی راهها وجود دارد که فقط بایستی توسط پیشگامان و مکتشفین پیدا و گشوده شود که قانون دیگری دارد.
بهرحال در هر لحظه از زندگی، اتفاقاتی برای ما رخ میدهد که حتی بعضی از آنها بسیار ساده و پیش پاافتاده میباشند و ما بایستی نسبت به آنها عکسالعمل نشان بدهیم، البته چه بخواهیم و چه نخواهیم. در ضمن گاهی عکسالعمل نشان ندادن هم خود، عکسالعمل میباشد.
بُروز عکسالعمل ما نسبت به این اتفاقات گوئی راهی است که ما یافتهایم و پای در درون آن میگذاریم تا به مقصد برسیم حال ممکن است مقصد؛ نقطۀ خوب همراه با شادی و محبت و صلح و آرامش و آسایش باشد و ممکن است مقصد؛ نقطهای طوفانی همراه با زمین لرزۀ توأم با گرد و غبار و فروریختن آوار بر سرمان باشد. مثل یک برخورد و در گیریِ کوچک در منزل یا محل کار و یا کوچه و خیابان و یا پارک!
خلاصه سی دی جسم
کارگاه آموزشی ۱۳ شهریورماه
خلاصه سی دی معلم
کارگاه آموزشی یکشنبه ۶ شهریورماه
خلاصه سی دی علم ۲
ما باید در جهانبینی و تفکرات خودمان از تجربیات دیگران استفاده کنیم اینیک اصل است که تجربه توسط انسان صورت میگیرد اما ما نباید همهچیز رو تجربه کنیم اگر بخواهیم همهچیز را تجربه کنیم تاقیامت اگر وقت داشته باشیم باز کم است یک سری اتفاقات در جامعه میافتد که این اتفاقات باید برای تجربه باشد ببینیم چه اشتباهاتی در آن وجود داشته است یک سری چیزها در درون خودمان باید تزکیه کنیم و یک سری در اجتماع این را باید بدانیم علم توانایی است که در راستی و درستی دلالت میکند این میشود تعریف علم علم کلیسا یک سری قوانین داشت ولی قوانینی که نوشته بودند بر راستی و درستی دلالت نمیکرد قوانینی مندرآوردی بود واگرعلم پیشرفت می کردماهیت آن قوانین مندرآوردی آشکار میشد علت اینکه در آن زمان با پیشرفت علم مخالفت میکردند همین مسئله بود تفکراتی که اینگونه باشد همیشه باعث سقوط میشود چرا علم اینقدر اهمیت دارد?مگر روش تدریجی که راهنماها تدریس میکنند و آموزش میدهند خارج از علم است علم همین است یک سری قوانین دارد که بر راستی و درستی دلالت میکند این قوانین را هرکس آموخت میتواند موفق باشد وسفرخوبی داشته باشد علم اثر جادویی به وجود میآورد و پیچیدگی ها را ساده میکند علم انرژی را از سطح پایین به بالا میکشد اگردرکشوری علم نباشد و یا خیلی کم باشد وضعیت مردم چطور است?برق مثل معجزه است تلفنی وجود ندارد آسایش وجود ندارد وضعیت سخت میشود هر انسان مثل یک کشور است اگر کشوری علم نداشته باشد در آن عدالت وجود ندارد اگر انسانی هم در خودش علم نداشته باشد ودرزندگی به دنبال آن نرود مثل کشوری است که در آن برق وجود ندارد اگر انسان بخواهد انرژیهای منفی خودش انرژی خواب خودش را به انرژی باکیفیت تبدیل کند باید علم آن را یاد بگیرد و بدون این امکانپذیر نیست هزاران سال نماز و عبادت نمیتواند کار علم را انجام دهد تبدیلات با اعلم به وجود میآید برای همین پیامبر روی علم تأکید داشتند فرمودند از گهواره تاگور دانش بجوی ما باید رابطهی بین علم و محبت وثورت را پیداکرده باشیم یعنی باید در ذهن ما به وجود آمده باشد که علم با ثروت و محبت رابطهی تنگاتنگ دارد اگر علمی میخواهد به وجود بیاید یک سری کارها و مراحل باید انجام شود اثر علم بهصورت جادویی است میتواند همهچیز را دگرگون کند یک سری چیزها در درون انسان هست که جنبهی منفی تخریبی دارد و نمیدانیم با آنها کارکنیم ولی اگر اینها را تبدیل کنیم به چیزهایی تبدیل میشوند که تصورش رانمیکردیم این کار را علم برای ما انجام میدهد ممکن است من سالها درس بخوانم ولی فقط اطلاعات جمع کنم این به درد نمیخورد اطلاعات در کامپیوتر هم میتوانیم پیدا کنیم.
ما باید مسئله علم را یاد بگیریم چیزی که در انسان قدرت یادگیری قدرت حفظ کردن مطالب و قدرت به ذهن سپردن و ارتباط دادن مسائل به همدیگر میشود و این قدرت را به وجود میآورد چیزی نیست جز احساس محبت در درون اگر انسان دچار آسیب روانی شود اگر دچار حسهای مخرب شود قدرت شبه افیونی او از کار میافتد یعنی اگر ما ازنظر احساسی تحتفشار قرار بگیریم و خوراک عاطفی و عشق ورزیدن را جذب نکنیم مواد شبه افیونی ما از کار میافتد بدون اینکه موادی مصرف کرده باشیم در سقوط انسان یک سلسلهمراتب وجود دارد مهمترین مسئله جهانبینی است وقتی به افکاری که داریم انرژی بدهیم جذب میکنند و در ادامه اینها رادرمسیر ما قرار میدهند وما با آنها پیوند برقرار میکنیم این در تمام مسائل میتواند باشد هرچه مغناطیس قویتر باشد فاصلهی آن با ما بیشتر میشود در مورد افکار مثبت هم همینطور است در قسمت جهانبینی باید اول باورهای اساسی و تفکرات عوض شود سپس اولین کاری که باید بکنیم که اندیشههای مخرب و ویران گری که داریم شروع به تغییر دادن آنها کنیم اگر اینها تغییر کرد معادلات حرکت عوض میشوند آدمهای مسیر ما عوض میشوند و روان هم شروع به تغییر میکند