خلاصه سی دی ساختارهای درون
حسهای منفی مثل ترس،ناامیدی و …محصول عمل خود انسان است و چیزی جز تلاش خود انسان نمی باشد . لیس للانسان الا ما سعی هیچ چیزی برای انسان نیست جز انچه تلاش می کند . اگر ما منشاء این نیروها را در بیرون از خودمان تصور بکنیم آنوقت حل کردنش و یا درمان کردنش کاری می شود غیر ممکن . در جزوه دوم جهانبینی مطلبی به عنوان ساختار وجود دارد .
نفس یک سری خواسته دارد و یک سری ذرات تشکیل دهنده دارد و تعین موجودیت می کنند و ذرات همجنس دور همدیگر جمع می شوند و تشکیل یک سیستمی را می دهند به اسم ساختار ساختار ذرات نفسی که از یک جنس هستند ، یعنی آنهائی که خواسته مشترکی دارند ، در درون هر انسانی، می توانند بیایند کنار هم قرار بگیرند و مجموعه ای درست می کنند به اسم ساختار . ساختار دوهدف را دنبال می کند : هدف اول اینکه برای حفظ و بقای خودش تلاش می کند . هدف دوم اینکه دایماً دنبال رشد و گسترش خودش هست . این مطلب عین سازمانهائی هست که در بیرون از انسان به وجود می آید (چیزی عجیب و غریبی نیست ) درون انسان جهان کوچکی هست خیلی شبیه به جهان بیرون ما . اگر می خواهیم تصویر درستی از ساختارها( ساختار های منفی )داشته باشیم ، می توانید سازمانهای مافیایی یا سازمانهای جاسوسی را به عنوان یک نمونه خیلی مشخص در نظر بگیرید .
البته ساختارهای مثبت را هم داریم، اما از آنجائی که ان حسی آن نیروئی که باعث جمع شدن اینها می شود حس و نیروی مشترکی می باشد ، ذراتی که به عنوان مثال خواهان خشم هستند یا ذراتی که خواهان منیت هستند یا ذراتی که خواهان منیت هستند یا ذراتی که خواهان مواد هستند ، می توانند در درون نفس بیایند ، دور همدیگر جمع شوند و یک مجموعه را بوجود بیاورد . چرا دور هم جمع می شوند ؟
خیلی علت ساده ای دارد و آن اینکه اینها تنهائی زورشان نمی رسد … اگر تنها باشد به هدفش نمی رسد … ساختارهای منفی قوانین بسیار بسیار سنگین محکم و سفت و سختی دارند و دیسیپلین دارند و روی برنامه حرکت می کنند . یکی از ساختارهای منفی که در دهه چهل میلادی بوجود آمدند همین نازی ها بودند…
ذرات نفس مثل آدمها می مانند ، اینها جمع می شوند و یک سری کارهائی انجام می دهند . حس مشترک نازیها ، برتری طلبی بود {خودشان را برتر از آنچه بودند می دانستند = منیت} این خواسته مشترک این آدمها بود ، آنهائی که این خواسته را داشتند (منیت) آمدند و دور همدیگر جمع شدند و یکی از آنهائی که از همه قویتر بود شد رهبر آنها و اینها را چنان سازماندهی کرد و چنان برنامه ریزی کرد که توانستند کشوری به وسعت ۳۵۰هزار کیلومتر مربع را تسخیر کند(نصف دنیا) و دنیا را بهم ریختند و اگر تمام نیروهای زمین با هم متحد نمی شدند ،آلمانیها در این جنگ موفق می شدند ، چرا که به دروازه های مسکو هم رسیدند و آنها چنان لشکرکشی هائی داشتند و چنان تجهیزاتی فراهم و اعزام می کردند که در این قرن نیز کم سابقه است . در بین نازیها برنامه ریزی و انضباط و نظم از همه بیشتر به چشم می خورد .لباسشان ، سروضعشان ، خوابشان، کارشان.
اینجا می شود نتیجه گرفت از عواملی بوجود آورنده قدرت انظباط و زمان و وقت شناسی است که در ساختارهای منفی قدرتمند به چشم میخورد ، همه از زمان و انظباط برخوردار هستند. اینها فقط یک نمونه و یک الگو هست تا ما نسبت به درون خودمان شناخت بیشتری پیدا کنیم این نیروها از کجا بوجود می آیند ، منشاء آن کجاست ، چطوری ایجاد می شوند . برای این کار باید این ساختارها را یاد بگیریم . مشابه همینها در درون انسان وجود دارد و در حال فعالیت هستند . آن ذرات ناخالصی دور هم جمع میشوند و ساختار منفی را بوجود می آورند ممکن است ما یک ساختار منفی داشته باشیم و ممکن است چند ساختار منفی داشته باشیم ولی به طور معمول چند ساختار منفی داریم.
یک کار دیگه که ساختارهای منفی انجام می دهند این است که: در موقع خطر و در شرایط بخصوص و اورژانسی به کمک هم می آیند فرض کنیم اگر شما خواسته باشید با ساختار اعتیاد مبارزه کنید ، یک مرتبه ترس می آید و به کمک ساختار اعتیاد می شتابد .یک مرتبه خشم می آید ، نا امیدی می آید . ساختارهای دیگر از همدیگر به صورت شبکه ای ، حفاظت می کنند و حمایت می کنند . چرا ؟ اینها هوشمندند و میدانند اگر یکی از بین برود ، بعدی نوبت خودشان می شود . ساختار ترس می داند اگر خشم از بین رفت بعد نوبت ترس است که منحل شود . مانند متحدین و متفقین … ساختارهای منفی هم در مواقع لزوم، اصطلاحاً بالای هم درمی آیند .
و یک مسئله دیگر: ساختارهای منفی ، انرژی و نیروی خودشان را از کجا به دست می آورند ؟ از خود ما و از ذخایر انرژی خود ما ، انرژی ما را می کشد و خوشان را شارژ می کنند . مانند ساختار (منفی) مافیا … شاخه های مافیا شامل قمار سکس مواد مخدر اسلحه و…است و درآمد بسیار بالائی دارند مافیا از مردم انرژی (پول) کسب می کنند خواسته های نامعقول مردم جهان منبع درآمد ساختارهای منفی همانند مافیا می باشد خواسته های نامعقول مردم زمین منشاء درآمد ساختارهای منفی (همانند مافیا) هست درجهان بیرون خواسته های نامعقول مردم (قمار ،مصرف مواد، زیاده خواهی و ..) باعث به وجود آمدن ساختار منفی مافیا می شود .
حال اگر کسی زیاده خواهی نداشته باشد ،خواهان مصرف مواد مخدر نباشد ، خواهان قمار نباشد …. دیگر چنین ساختارهای منفی همانند مافیا شکل نمی گیرد . خواسته های نامعقول بازار این ساختارهای منفی را اصطلاحاً داغ می کنند . برای انسان هم همینطور است ،خواسته های نامعقول انسان(نفس) منشاء کسب انرژی ساختارهای منفی درون مانند (خشم تنفر کینه حسد اعتیاد و…) می شود . این ها انرژی خالص ما را می گیرند و براساس یک سری تبدیلات که در ساختار ذهن انجام می شود ، این را در خودشان جمع و ذخیره می کنند . و بعد مانند مافیا سرمایه این ساختارهای منفی درون هم سر به فلک می رسد. بر اثر گذشت زمان مافیا قویتر شده است و ساختار منفی مافیا هر چه زمان گذشته است قویتر و قویتر شده است مافیا هر چه بیشتر فعالیت می کند ثروتش افزایش می یابد و قویترمی شود یکسال گذشت زمان در درون برای سلولها برابر است با گذشت چندین سال در جهان بیرون زمان برای ساختارهای منفی در درون انسان بیشتر از زمان برای ساختارهای منفی بیرون است یعنی پنج سال مصرف مواد برابر است با چند دوره تجدید حیاط سلولها در درون در سالهایی که مواد مصرف کردیم این ساختارهای منفی روز به روز خود را قوی و قوی تر کرده اند خب حال می خواهیم اصلاحشان کنیم سوال آیا می شود مافیا را یکباره از بین برد ؟
ساختارهای منفی در مقابل نابود شدن مقابله می کنند و از ساختارهای منفی کمک می گیرند . ساختارهای منفی رشد کرده اند ، قدرتمند شده اند ،حالا کنترل ذهن را در اختیار دارند ،عامل نفوذی دارند ، قاضی را در اختیار دارند ، دادستان در اختیار دارند ،روی ذهن کنترل دارند و همه امور را در اختیار خودشان دارند و ما تا بخواهیم یک قدمی در جهت تقوا و مثبت بگذاریم ، اینها محکم جلوی ما ایستادگی میکنند . این ساختارها درست مانند حکومت های استبدادی می مانند (حکومت های دیکتاتوری) که یک سری آدم های زیاده خواه می آیند و سر امورات قرار می گیرند ، فرماندهی را در اختیار می گیرند و قوانین ظالمانه ای را برای تحقق خواسته هایشان تحمیل می کنند .
انسان یک جهان فشرده شده است وآن چیزی که در درون انسان است در بیرون هم وجود دارد. انسان انرژی خود را از کائنات می گیرد (به فرمان نیروی مافوق) نیروهای مثبت و منفی همه در کائنات وجود دارند و کار و فعالیت خود را انجام می دهند نیروهای منفی هم با الهامات والقائات خودشان نیروهای منفی درون انسان را بیدار می کنند و راهبری می کنند و به اینها فرمان می دهند: فالهمها فُجورها و تقواها به خاطروجود همین ساختارمنفی است که انسانهائی که می خواهند به سمت روشنائی حرکت کنند نمی شود . دیو ،غول ، هیولا چیزهائی هستند که در درون خودمان هستند . درون انسان می تواند هیولا به وجود بیاید ، هنگامی که ساختارهای منفی رشد کنند و خیلی قوی شوند و تمام درون یک انسان را بگیرد و بیشتر ذرات انرژی منفی را ذخیره کنند و این ساختار رشد کند،آنوقت یک انسان با ظاهر انسانی تبدیل به یک هیولا یا یک دیو در باطن می شود.
ساختارهای منفی یک مسئله کاملاً جدی می باشد و اگر ما فرایند جذب اینها را معکوس کردیم ، می توانیم از تاریکی خارج شویم . مانند درمان اعتیاد که وقتی جذب انرژی اینها را که همان مصرف مواد است معکوس می شود ، می تواند شخصی از تاریکی اعتیاد خارج شود . و اگر معکوس نگردید و ادامه دار بود ، روز به روز قوی تر و قوی تر می شود . در مقوله ساختارها از مقوله تدریجی باید استفاده کنیم ، یکدفعه ما نمی توانیم با آنها روبرو شویم . شما می خواهید حرکت درستی انجام دهید ، می خواهید اصلاح درستی انجام دهید ، ساختارها می آیند انرژی منفی ، حس منفی را در شما تزریق می کنند و از کنترل ذهن شما خارج می شود ؛ افکار منفی هجوم می آورد ، موج ترس ، موج خشم یا موج ناامیدی را می فرستند ، بعد تقویت کننده ها به کار می اُفتند و بعد هم فرمان غلط صادر می شود و بعد ما در تاریکی عمیق تری فرو میرویم . مثالی برای درک عملکرد ساختار منفی ، نمونه ای از قدرت ساختارهای منفی در بیرون : شما می خواهید برای مردمی که درآمد ی ندارند و فقیر هستند ، خانه های ارزان قیمت برایشان بسازید ، در این هنگام آنهائی که آهن و مصالح دستشان است ، می آیند یکدفعه آهن را از بازار جمع می کنند ، احتکار می کنند ، قیمت آهن می شود پنج برابر !.و قیمت تمام شده خانه کلی افزایش می یابد و این نظری که شما داشتید مبنی بر خانه سازی ، نقش بر آب می شود .
ساختارها در مقابل اصلاحات اساسی در درون ما مبارزه و مخالفت می کنند . این ساختارها خط و خطوط خود را هم از الهامات می گیرند . بر اساس این مطلب که انسان یک جهان فشرده شده است ، یک جهان کوچک هست ، آن چیزهائی که در بیرون اتفاق می اُفتد و باعث تغییرات اساسی در جهان بیرون ما می شود ، عیناً در درون خود ما در حال به وقوع پیوستن می باشد و از یک سری سنت ها یا قوانین پیروی می کند ، این سنتها دقیقاً مشخص نیست که چند تا هستند ولی هر انسانی در یک یا چند تا از این سُنت ها در حال زندگی کردن است یعنی درونش دارد به وقوع می پیوندد . اگر ما بتوانیم این دو مسئله را به همدیگر ربط دهیم یعنی بتوانیم اتفاقاتی را که در جهان بیرون می اُفتد در درون خودمان به تصویر بکشیم می توانیم شناخت خیلی خوبی نسبت به حالتهائی که در درون ما اتفاق می اُفتد ، احساساتی که درون ما اتفاق می اُفتد و شکل می گیرد پیدا کنیم و خیلی از مسائل برای ما ساده و قابل حل می شود .
اگر یک ابزاری یک نقشه ای در اختیار ما قرار گیرد که بتوانیم با کمک آن ، اتفاقاتی را که در درون ما می اُفتد (مثلاً ترسهائی که در درون ما بوجود می آید ، اضطرابی که بوجود می آید ، خشمی که بوجود میآید ، حسادتی که ریشه ما را در می آورد ، کینه ای که برای ما خیلی خطر ساز است یا ناامیدی که می تونه ما را تا مرحله خودکشی برساند …) اگر ما بتوانیم این حسها و حالتها را درک کنیم و بفهمیم که از کجا می ایند و از چه قوانینی پیروی می کنند ، برای ما خیلی مسائل ساده تر می شود .و این مثال هائی که برای ساختارها زده شد( مافیا و..)، فقط برای این است که ما بتوانیم این حالت را به تصویر بکشیم . ساختار مثبت و ساختار منفی مهمترین شباهت بین ساختار مثبت و منفی : مهمترین وجه اشتراک بین این دو (ساختار مثبت و منفی) نظم و انضباط و دیسیپلین است.
ساختارهای منفی و ساختارهای مثبت هر دو دارای نظم و دیسیپلین و انضباط هستند برای اینکه بتوانند به قدرت برسند . یک سازمان مخوف برای اینکه قدرتش افزایش پیدا کند ، باید در آن نظم بسیار دقیقی وجود داشته باشد ، باید انضباط کاملی وجود داشته باشد . همه چیز باید روی حساب و کتاب و دیسیپلین باشد . یک سازمان مثبت هم (مثلاً شرکت مایکروسافت) برای اینکه موفق شود و بتواند روز به روز قوی تر شود باید درون آن هم نظم و انضباط و دیسیپلین برقرار باشد . مهمترین تفاوت بین ساختار مثبت و منفی : *ساختارهای مثبت ، انرژی خود را از راه خلق کردن، کشف کردن ،تولید کردن، ایجاد راه حل، یک چیز نو بوجود آوردن ،به دست می آورند؛ * ساختارهای منفی از راه کشیدن انرژی ، دزدیدن انرژی از ساختارهای دیگر و تسخیر کردن آنها، تسلط بر آنها انرژی مورد نیاز خود را به دست می آورند . اگر انسانی درونش این ساختارهای منفی وجود داشته باشند ، ساختارها برای به دست آوردن انرژی نمی ایستند ،معطل نمی کنند ، شروع می کنند به کشیدن انرژی ما از راههای مختلف ،که اگر راضیشان کرد و کافی بود خود ما را استثمار می کنند ، اما اگر کافی نبود علاوه بر ما می روند به سراغ بقیه افراد .
ساختارهای منفی به دلیل وجود یک سری کشش ها و جاذبه ها در جهت شیطانی وبرای اتحاد وافزایش قدرت از همدیگر حمایت می کنند. و هنگامی که شخصی در صراط مستقیم می خواهد قرا بگیرد ، این پیوندها و رابطه ها باید از او جدا شوند چرا که اینها هدف دیگری را دنبال میکند . ساختارهای منفی خیلی خیلی نیرومند هستند و این ساختارها هر چه از زمان به وجود آمدنشان (به دلیل خطاهای انسانی) میگذرد ، بیشتر خودشان را شارژ و تقویت می کنند و سرمایه خود را افزایش می دهند. گفتیم که ساختارها دو هدف داشتند :۱- حفظ و بقای خود و ۲-رشد و توسعه خود . ساختارها اگر نتوانستند رشد و توسعه یابند ، به شدت در جهت حفظ و بقای خود فعالیت می کنند و به هر قیمتی این کار را انجام می دهند . شخصی که وارد وادی اعتیاد شده است و چند سال از زمان اعتیادش گذشته است ، تخریب و انرژی منفی که در درونش ذخیره شده است، خیلی زیاد است ، خیلی قوی شده است ، این کشش خیلی نیرومند است و به خاطر همین است که به راحتی نمی تواند از اعتیاد کنده شود .
شگردهای ساختار منفی ** ایجاد احساس** با ایجاد احساسهای ناراحت کننده مثل اضطراب ، مثل خشم در درون ما ، موقعی که میخواهیم تصمیم درستی را بگیریم ، در ما یک ترسی را به وجود می آورند . مثال عینی این مطلب: شما می خواهید به کنگره بیایید ، درکنگره آموزش وجود دارد، مشارکت وجود دارد ، کارگاه وجود دارد، لژیون هست، محیط امن هست،خدمت کردن هست، یعنی اگر شما در کنگره وجود داشته باشید ، حتماً حتماً آموزش می بینید و مثلث دانائی شما رشد می کند وقوی می شود . اما وقتی خواستید این تصمیم را بگیرید آن ساختار منفی می آید در درون شما یکدفعه احساس خستگی ایجاد می کند ، تا قبل از این اصلاً خسته نبودید اما به محض اینکه تصمیم می گیرید که حرکت کنید و بروید سر کلاس ، یکدفعه احساس می کنید خوابتان می آید ، احساس خستگی مفرت می کنید ، و حس می کنید خیلی به استراحت نیاز دارید ، یکدفعه خمیازه می کشید … این تغییر احساس بر اثر آن نیرو و انرژی هست که ساختار منفی در درونمان تزریق می کند معمولاً در زمان گرفتن تصمیمات حیاتی(مانند کمک راهنما شدن ، شرکت در لژیون، شرکت در کنگره، پذیرفتن یک مسئولیت که آن مسئولیت و خدمت باعث جهش ما می شود..) ، ساختارهای منفی با تزریق حسهای منفی (مثلث جهالت ) راه ما را سد می کنند .
حسهای منفی بزرگترین ابزار ساختارها هستند . ** ایجاد افکار** وقتی انسان می خواهد تصمیم بگیرد حرکت کند ، اما در ذهنش چندین مطلب همزمان با هم بوجود می آید ! مطالب گوناگون در ذهنش می ریزد و نمی تواند انتخاب کند که کدامیک از آنها را باید انجام دهد.الان برود سراغ درمان اعتیادش؟!؟…یا اینکه الان ازدواج کند؟!؟…یا الان برود دنبال کار؟!؟…الان دنبال پرداخت بدهی ها باشد ؟!؟…الان در دانشگاه قبول شود؟!؟… الان برود بیماری اش را درمان کند ؟!؟…الان برود باشگاه ثبت نام بکند؟….. چند تا فکر همزمان در فکر و ذهن شخص می آید و نمیتواند انتخاب کند و گوئی همه آنها در یک سطح قرار گرفته اند ! علت و منشاء این افکار؟ -۱ خیلی مسائلی که می خواستیم اتفاق بیفتد ولی همچنان اتفاق نیفتاده است . یک سری خواسته هائی داشتیم که به آنها نرسیدیم و همیشه می خواستیم اتفاق بیفتد ، اتفاق نیفتاده است . اینها می شود منشاء افکار.البته موقعی که خوابیدیم و حرکتی انجام نمی دهیم این فکرها نیست ولی به محض اینکه می خواهیم حرکتی کنیم و کاری انجام دهیم ،همه آنها هجوم می آورند ! -۲ خیلی مسائلی که نمی خواستیم اتفاق بیفتد ، اتفاق افتاده است. مثلاً نمیخواستیم فلان شغل را انتخاب کنیم ولی مجبور شدیم و انتخاب کردیم تمام اینها در یک زمان وارد ذهن می شود و ما نمی توانیم انتخاب درست انجام دهیم این هم از شگردهای ساختارها هست .
چه کاری باید انجام دهیم تا بین آن خواسته ها تمایز قائل شویم و بتوانیم انتخاب درست را انجام دهیم ؟ *رها کردن* تا ما نتوانیم یک سری از خواسته هایمان را ( با وجود اینکه بسیار دوست داریم اتفاق بیفتد ) رها کنیم هیچ کار مفیدی را نمی توان انجام دهد . تا انسان چارچنگولی به این خواسته هایش بچسبد و همه را با هم بخواهد پیشرفتی در کارش نخواهد بود . آنجائی که انسان از خواسته های متعدد می گذرد و رها می کند و چشم پوشی می کند و این کار(واگذاری ، رها کردن خواسته ها ) را نه با حرص بلکه با رضایت کامل انجام می دهد ، گشایش اتفاق می اُفتد و چشمانش بصیرت پیدا می کند و به تشخیص می رسد .
رنجی که انسان می برد این است که می خواهد همه را با هم داشته باشد ،انسانها در بازی زندگی گاهی تماشاگرند ، و تشویق می کنند که تیمشان برنده شود . یک زمانی می آید در زمین بازی می کند ، کسی که بازی می کند از تماشاچی بیشتر درگیر بازی هست فکرش مشغول است و گاهی هم داورند .داور فقط نگاه می کند(فقط ناظر است)، دیگر اسمها برایش اهمیت ندارد، تیم برایش مهم نیست و او می تواند درست تشخیص دهد که چه کسی درست بازی می کند و چه کسی بد بازی می کند ، چه کسی خطا می کند . البته گاهی هم نقش مربی را بازی می کنند ، نه می روند در زمین کاری انجام دهند و نه می توانند تماشاچی باشند .
در مقوله رها کردن خواسته ها ، باید نقش داور را بپذیریم انسان در مورد مسائل حیاتی خودش ،زمانی می تواند به تشخیص برسد که نتیجه برایش در آن زمان اهمیت نداشته باشد،مانند داوری که نتیجه مسابقه برایش اهمیتی ندارد و به همین دلیل است که می تواند درست قضاوت کند. مهم نیست این دختر با من ازدواج می کند یا ازدواج نمی کند ، من می خواهم انتخاب درست انجام دهم … مهم نیست که من در فلان کار می مانم یا اخراجم می کنند ، مهم اینه که من بفهمم در این کار می توانم مفید باشم یا نه… رسیدن به دانائی در پرتو رها کردن خواسته ها تا رها نکند نمی تواند به تشخیص برسد زیرا آن نیروهائی که به شخص وارد می شوند ، قدرت تشخیص را از او سلب می کنند .هنگامی که از آن خواسته ها گذشتیم وآن خواسته ها را رها کردیم آنموقع به قدرت تشخیص می رسیم که بر می گردد به همان مسئله دانائی. آنجا که رها کرد دانائی می تواند اتفاق بیفتد . در صورتی که قبل از رها کردن انبوه خواسته ها ، دانائی مجوز برای شکل گیری و بوجود آمدن نداشت . و قدرت انسان در آن انتخابها است، آنجائی که از خواسته می گذرد با اینکه خیلی به تحقق آن خواسته علاقه دارد. آنجا هست که انسان می تواند جهش کند و می تواند از تاریکی خارج شود.
دیدگاهتان را بنویسید