برگی از یک نوشته
هرکه بیش تر شناخت راحت تر زندگانی کرد هرچند می دانم که سخن این بیچاره را باور نداری چرا که بزرگان مغرب زمین گفته اند که هر که بیشتر بداند رنجش افزون گردد! هیهات! بزرگان ایران زمین رها کرده ای؟ ندانی چه از دست داده ای!
از مولانای رومی چه دانی؟ شهاب الدین سهروردی خوانده ای؟ عزیز نسفی شنیده ای؟ از ابوحامد غزالی چطور؟ حافظ و یا عین القضات همدانی؟
اینها چه فایده دارند که مشکل تو اقتصادی است می دانم! هیهات که آنچه اهمیت اصلی دارد کناری گذاشته ای!
شاید از “راز” شنیده ای و همه کار کنار گذاشته ای تا محبوبت از کائنات به خود جذب کنی! زهی نیمه آگاهی! زهی آگهی ناتمام!
دیدی چگونه اعتیاد در هم شکست؟ مگر غیر از آگاهی تمام بود که قدرت تو صدچندان کرد؟ مگر غالب شدن بر خواسته نفس شوخی بر می دارد؟ آنهم خواسته ای از جنس اعتیاد که آن را وسوسه نام نهاده ای!
ارجو که راه را بیابی، ارجو که زمان، این فلز گران قیمت خود را ارزان نفروشی که این ممات را حیاتی است که “یحیی و یمیت و یمیت و یحیی” و اگر آن حیات در نیابی هیچ درنیافته ای و در جهنم حسرت می مانی! ندانم چه میشنوی؟
زمان را دریاب که لحظه ها به سرعت روانند و مبادا که از دسته ای شوی که میگوید “فمنهم ظالم لنفسه” تو را بر حذر می دارم از ظلم به نفس خود!
باشد که سخن این بیچاره دریابی و شماتت به آذرباد نکنی اگر سخن از سایه میگوید تا از نامحرمان در پناه باشد.
احسان رنجبر
دیدگاهتان را بنویسید