وادی ششم
حکم عقل را در قالب فرمانده، کاملاً اجرا نمائیم.
عقل در تکامل؛ مانند ماشین تابع خود میباشد، در حالیکه روح با لطافت منحصر به خود، با ارادۀ عقل راهبری میشود.
در این وادی به یکی از اساسیترین مؤلفههای صورپنهان انسان، یعنی عقل میرسیم.
عقل یکی از مهمترین و سرنوشت سازترین مسائلی است که آغاز و پایان مشخصی ندارد و ما بایستی در تمام مسیر تکاملی خود، به فرمان آن، یعنی فرمان عقل برسیم.
عقلِ کل مانند خورشیدی است که به تمامی هستی و نیستی میتابد و ما و همۀ موجودات و انسانها بسان خانههایی هستیم که از یک روزنه، نور وارد آن میشود. البته این روزنه به صورت خودکار عمل میکند، به عبارتی هر چه ما به طرف ارزشها یا روشنائیها حرکت کنیم، این روزنه بزرگتر میشود؛ در نتیجه نورِ (عقلِ) بیشتری وارد خانۀ ما میشود و هر چه به طرف ضدازرشها یا تاریکیها حرکت کنیم، این روزنه تنگتر میشود.
عقل از موادی تشکیل شده که ما هنوز ذرهای از آن را نمیدانیم و عقل هر چه باشد از گوشت و پوست و استخوان نیست، برای همین موضوع است که فنا ناپذیر است؛ چون عقل، با مرگ هم از بین نمیرود.
ممکن است گفته شود، پس مغز چیست؟
مغز؛ جایگاه یا وسیله و یا بهتر است بگوئیم، مترجمی است برای عقل.
همانطوری که زبان، وسیله و یا ابزاری است برای چشیدن.
عقل در کیهان یا کشور وجودی ما و یا جسم ما، در حکم یک فرمانروای عادل و بزرگ است که نشان از قدرت مافوق دارد و یا به دیگر سخن، فرّ ایزدی دارد.
اجرای کلیۀ فرامینِ این فرمانروای بزرگ، ما را به راه مستقیم و رسیدن به هدفِ والای انسانی یا صلح و آرامش و یا جایگاه تعیین شده، هدایت مینماید تا به جایی برسیم که بگوئیم شو، بشود!
به عبارت دیگر؛ در مسائل زندگی خود، هر چه فرمان بدهیم همان را به اجرا درآوریم.
مانند زمانی که تصمیمی میگیریم؛ مثلاً ناامید نشویم و یا همه چیز را سیاه نبینیم و یا یک کار ضدارزشی را دیگر تکرار نکنیم، و موفق به انجام آن تصمیم میشویم.
اگر در شرایط خاصی قرار میگیریم که اوضاع و احوالِ روزگار به نفع ما نیست و یا شرایط برای انجام کار ضدارزشی، مناسب است، بلافاصله صدایی در درون ما میگوید:
ناامید نشو، همه چیز برای همیشه سیاه نیست. شرایط و اوضاع، تغییر خواهد کرد. امیدوار باش، صبر کن، تلاش کن و این کارِ ضدارزشی را انجام نده!
و صدای دیگر بلافاصله میگوید:
من که گفتم زندگی سراسر پوچ و بیمفهوم است، هیچ چیز ارزش ندارد. آخرش چی؟ آخرش که مرگ است، مرگ بر این زندگی شرف دارد و هزاران سخن دیگر؛ تا ما را به اعماق ناامیدی و سیاهی فرو ببرد و یا اینکه میگوید:
دم غنیمت است، کارت را انجام بده هرگز کسی متوجه نمیشود!
حالا حتماً متوجه میشویم که اولی، صدای عقل است و دومی، صدای نفسِ امرکننده!
اکنون بایستی متوجه شده باشیم که مشکل اساسی و قسمتی از نبرد درونِ ما همینجاست؛ زیرا در مقابل این فرمانروای عادل، یک نیروی فوقالعاده قوی و زیرک وجود دارد که نمیگذارد ما به فرامین این فرمانروای عادل؛ یعنی عقل توجه بنمائیم و اسم این نیرو یا شخصیت را حالا خوب میدانیم که نفسِ امرکننده است.
اکنون جسم خود یا شهر وجودیِ درون و بیرونِ خود را تشبیه به یک سرزمین میکنیم و برای سلولهای جسم، عقل، نفس و سایر نیروها شخصیتهایی را خلق میکنیم تا موضوع روشنتر شود.
کشوری را در نظر بگیرید که همه نوع انسانهائی در آن یافت میشوند، مثل؛ اقوام وحشی، انسانهای فاسد، انسانهای صالح و پیشرفته و همینطور در این سرزمین، شورائی وجود دارد که بزرگانِ تمامی اقوام در آن جمع شدهاند و کلیۀ تصمیمها و خواستهها در این شورا مورد بررسی قرار میگیرد و نتیجۀ آن به عرض حاکم یا فرمانروا میرسد و اگر فرمانروا آن را درست تشخیص داد، فرمان صادر میکند که به خواستهها و تصمیمها عمل بشود و بلافاصله فرامین اجرا میشود.
حال نکتۀ مهم اینجاست که تا زمانی این شورا تصمیمهای منطقی و عقلانی بگیرد مشکلی ایجاد نمیشود و همه چیز در صلح و آرامش است؛ ولی وقتی شورا در اثر فشار رؤسای قبایل وحشی، فاسدها و منحرفین، تصمیمهای غیرمنطقی بگیرد، اوضاع تغییر میکند؛ زیرا فرمانروای بزرگ و یا عقل، دستورات و فرامین را جهت اجرا صادر نمیکند.
در این مرحله؛ رؤسای قبایل وحشی که دائماً دنبال غرایز حیوانی خود هستند با بعضی از سران فاسد و خودکامه درصدد حیله و تزویر و ناامید سازی و خیانت برمیآیند و ریاست شورای خود را به نفسِ امرکننده میسپارند و سعی میکنند با انواع و اقسام حیلهها و وعدههای فریبنده و یا به کُلی ناامیدکننده و هزاران دلیل واهی و دروغین، بقیۀ نادانان را با خود هماهنگ نمایند و برعلیه فرمانروای لایق، یک کودتای بیسر و صدا را به انجام برسانند.
در این شرایط عملاً عقل و یا فرمانروا از قدرت کنار گذاشته میشود و در حاشیه قرار میگیرد و برای حفظ ظاهرِ قضیه، گاهی دستوری میدهد ولی عملاً زمام امور در اختیار نفس امرکننده قرار دارد.
حالا دیگر ساکنین این شهر عظیم در اثر فساد، افکار منفی، زیاده طلبی، انتقام، جمع آوری ثروت از راه نامشروع، مصرف انواع قرصها، مشروبات الکلی و مواد مخدر؛ غرق در سرمستی و غرور هستند و تخریبها را متوجه نمیشوند و یا در اثر ناامیدی و عدم اعتماد به نفس، غرق در بیماری و سیَهروزی میباشند.
اندک اندک انهدام آغاز میگردد و ادامهدار است و ساکنین، کشور وجودی خودشان را تا سرحدّ نابودی و سقوط کامل پیش میبرند؛ البته تا زمانیکه یکی دیگر از بزرگانِ این شورا به نام نفس سرزنشکننده و یا لوّامه، دست به اقداماتی بزند و برای جلوگیری از انهدام کامل شهر وجودی، شروع کند به نکوهش و سرزنشِ سایر بزرگان و آنها را از خواب گران بیدار کند تا با تدبیر و مشارکتِ سایر بزرگان، قدرت را به آرامی و بدون جنگ و خونریزی و کودتا از نفسامرکننده بگیرند و به نفس سرزنش کننده بسپارند؛ البته نفس سرزنش کننده هم در این حال واقعاً خسته میشود و حوصلۀ ادامه را ندارد، حالا بزرگان دوباره به دنبال فرمانروای بزرگ یا عقل میروند و او را با شرط و شروطی به قدرت برمیگردانند، البته نه قدرت کامل و مطلق.
و اما این داستان ادامه دارد و اوضاع کشور، کم کم بهتر میشود. گاهی بزرگان شهر و ساکنین، راه صواب را در پیش میگیرند و گاهی راه خطا را.
قسمت جالب کار در اینجاست که هر وقت خطا میکنند، بلافاصله نگران و پشیمان میگردند و به دنبال صراط مستقیم میگردند.
گاهی اوضاع خوب است و همه چیز در صلح و آرامش است و گاهی اوضاع، کاملاً آشفته و بهم ریخته است؛ ولی به طور کلی هم شورا و هم ساکنین شهر در حال تصفیه و پالایش خود هستند تا از ضدارزشها دوری جویند و راه ارزشها را در پیش گیرند، تا اینکه یک روزی، بزرگی دیگر از این شورا بلند میشود؛ نام این بزرگ، نفس مطمئنه میباشد.
و ما نیک میدانیم که اگر روزی، نفس مطمئنه به قدرت برسد؛ آن روز، روز فرمانروائیِ مطلقِ فرمانروای عادل یا عقل خواهد بود و آن روز روزی خواهد بود که ما به فرمان عقل، نزدیک خواهیم شد.
حالا حکایت این فرمانروای برکنار شده و ریاست شورا حکایت ماست؛ چون بیکفایتی و یا خودخواهیِ نفس امرکننده که فرماندهی را در اختیار گرفته، آنچنان اوضاع و احوال کشور جسم و جان ما را به هم ریخته است که کار به اینجا رسیده و در شُرف انهدام کامل قرار گرفتهایم.
و اکنون باز هم برای بعضی از ما این انهدام، ادامه دارد و هر زمان تصمیم میگیریم که یأس، ناامیدی، ناکامی یا مسائل ضدارزشی را کنار بگذاریم؛ بلافاصله رئیس شورا که جناب نفس امرکننده میباشد، دستور میدهد تمامی اراذل و اوباش و سربازان وحشی که تشبیه به القاء افکار منفی شدهاند به سرتاسر کشور وجودی ما تاخت و تاز کنند و تمامی شهر ما را به لرزه اندازند و تحت سلطۀ ناامیدی درآورند.
به هر حال راه چاره فقط در یک چیز است که از اکنون سعی کنیم فرمانهای عقل را به اجرا درآوریم و برای انجام این حرکت؛ لازم نیست دست به حرکتهای بزرگ بزنیم و یا کارهای شگرف و شگفت انگیزی را انجام بدهیم، بلکه اگر عقلِ ما فرمان میدهد که مثلاً به حمام برو، یا زبالهها را بیرون بگذار، یا هزینههای اضافی را حذف کن و یا پسانداز کن و یا این که در کار دیگران دخالت نکن، به فرمانش توجه کنیم تا به آرامی بتوانیم فرمان های بزرگ را اجرا نمائیم و بدانیم تا زمانی که فرمانبردار عقل نشویم، هرگز قادر نخواهیم شد به فرماندهای لایق، تبدیل گردیم.
در پایان بایستی بدانیم؛ از فرماندهی عقل تا فرماندهی نفس اماره، از نظر مکانی یک مو فاصله است، ولی از نظر زمانی، هزاران سال به طول میانجامد.
پس آن کنیم که فرمان است.
پایان وادی ششم
کتاب عشق 14 وادی برای رسیدن به خود از مهندس حسین دژاکام
دیدگاهتان را بنویسید