نویسنده مدیر

دلنوشته یکی از درمان شدگان کلینیک شفای سبز

  من یک ماه است که به درمان رسیده ام صحبت های من شامل دو بخش است لذت جویی و تجربه من از ترک. من در دوران مصرف بسیار لذت طلب بودم، در روز یکی دو ساعت کار می کردم و بعد به فکر این بودم که کجا می توانم بروم و لذت ببرم و مواد مصرف کنم. من زمانی که به کلینیک آمدم اصلاً حواسم در جلسه ها نبود و حس هایم خوب کار نمیکرد یادم می آید که در چهار راه سرسبز یک مغازه ی خراب و متروکه ای بود، من در روز چندبار از جلوی این مغازه رد می شدم اصلاً متوجه خرابی آن نشده بودم ماه ششم هفتم تازه متوجه آن شدم منظورم این است که حس هایم خوب کار نمی کرد حتی طعم غذاها را خوب حس نمی کردم و غذایم نظمی نداشت لذت من فقط در مصرف مواد بود حتی به مسافرت هم که میرفتم با منقل و مخلافتش از صبح می نشستیم تا شب و تازه شب می آمدم بیرون که با آن میزان نشئگی هیچی را حس نمی کردم من چهار روز اگر میرفتم دریا دریا را سه ساعت نمی دیدم دائماً چشم هایم به ذغال بود فقط از صبح تا شب مواد مصرف می کردم و به خیال خودم به مسافرت آمده بودم و شب هم بیشتر اوقات خواب بودم به هر حال منظورم این است که حس ها خوب کارنمی کرد، در درمان خود که جلوتر آمدم متوجه شدم که کلاً انسان ها لذت طلب هستند و لذت های زودگذر را می خواهند و صبر نمی کنند. من در روش درمان دی اس تی با کاهش پله های 21 روز لذت بسیاری را احساس می کردم یک مقدارد درد داشتم ولی احساس سبکی و نشاط می کردم و فهمیدم که لذتی که به آن زمان بخورد و با همان لذت پس از صبوری خوب است. وقتی میزان مصرفم در هر وعده نیم سی سی شد طعم غذاها را حس می کردم و و قتی پایین تر آمدم درختان را با وضوح بیشتری می دیدم و متوجه شدم که حس هایم بهتر شده است و چشم هایم بیشتر می بیند. انسان با آموزشهایی که در درمان دی اس تی کسب می کند اگر کمی صبر داشته باشد می تواند به این لذتی که از آن صحبت می کنم برسد. هر چقدر سن و سال در زمان مصرف بالاتر برود بنظر من کار برای درمان سخت تر می شود من یکی دو نفر از دوستانم که خود درمانی می کردند سکته کردند. با افزایش سن مشکلات اعتیاد بیشتر می شود. من دوبار با متادون ترک کردم دفعه ی اول هفت ماه گذشت. من نمی دانستم بعد از ظهر ها چه کار کنم چون بعد از ظهر ها مصرف می کردم و دائماً خلاء زمانی داشتم، با اولین تعارف رفتم دوباره مصرف خود را مجددا شروع کردم. دفعه ی دوم به من قرص کلونیدین داده بودند برای ترک متادون طوری شده بودم که لیوان چای از دستم میافتاد همه ی روش ها ترک را امتحان کردم و درمان نشدم هیچ راهی به غیر از دی اس تی برای درمان نیست. ما باید یاد بگیریم نوع سرگرمی خود را تغییر دهیم می شود بدون سیگار و مواد به مسافرت رفت. خیلی ممنون برای همه ی شما آرزوی موفقیت می کنم.
ادامه مطلب...

دلنوشته مسافر عبدالله وفا از کشور آلمان

سلام به آقا احسان راهنمای خوبم من سعی کردم به سیستم اعتماد داشته باشم. هفت، هشت ماه پیش، من روی تخت خواب افتاده بودم و حتی تا دستشویی هم به زور می رفتم و با سیستم هنوز اشنا نشده بودم البته چیزهایی از گوشه و کنار شنیده بودم. چیزی که برای من اعتماد سازی کرده، یکی برنامه های بکش و بکش بود و دیگر آشنایی با خودتان و بچه هایی که به رهایی رسیده اند. یکی حرف زدن است و یکی رسیدن حرف است و من آدمی بودم که جهانبینی ام به گونه ای بود که اگر می توانستم یک ساعت بروم و مصرف کنم آن یک ساعت را جزوی از عمر خودم و زندگی خودم حساب می کردم و بقیه اش دیگر برایم زندگی نبود انگار همه مبارزه است، یک زندگی خسته کننده،کنگره 60 و کلینیک شفای سبز و استاد گرامی ام من را با دنیای جدید آشنا کردید و این سوال همیشه برای من بود که من چگونه می توانم این مسیر را درست طی کنم. الحمدالله در حال حاضر من 5 میلیگرم متادون می خورم و اگر قبلا 100 میلی هم میخوردم به این حال خوشی که الان دارم نمی رسیدم.می خواهم بگویم که بچه ها باید صبر داشته باشند و برای رسیدن به حرفهای شما به خودشان فرصت دهند و اگر اعتماد کامل هم برایشان بوجود نیامده وقت بدهند.در درجه ی اول باید قبول کرد که کنگره 60 و کلینیک شفای سبز و آقای احسان رنجبر نعماتی هستند که از طرف خدا آمده اند. چیزی که خیلی به من کمک کرد اعتماد و اعتبار کردن به این بود که این همه آدم این راه را رفته اند و به نتیجه رسیده اند چگونه بوده؟ من حاضرم هر سختی و بدبختی را تحمل کنم ولی نجات پیدا کنم و دیگر اینکه صبر داشته باشن و خودشان را باور کنن، اگر به خودشان زمان دهند آرام آرام می بینند حرفهایی که زده می شود را با پوست گوشت و استخوان درک می کنند و می فهمند و شاهد زنده شدن تمام وجودشان خواهند بود، من از خانواده ام معذرت خواهی کرده بودم که صبح که از خواب بیدار می شوم نمی توانم به آنها صبح بخیر بگویم،من حتی یک صبح بخیر هم نمی توانستم بگوی20 حالا که صبح ها از خواب بلند می شوم هم می توانم وعده صبحم را بخورم و هم به خانواده ام صبح بخیر بگویم و مدتی هم با انها صبحت کنم.الحمدالله از صبح تا الان هم که بیدار شدیم و دائماً در حال کار هستم،میخواهم بگویم طوری روی جهانبینی خودتان کار کنید که جهان را از دریچه مواد نبینید، همه این ها رفع می شود، وسواس ها رفع می شود،آن بیماری های روحی و روانی رفع میشود، اکبر آقا یک حرف خوبی در رابطه با ترس از زنگ خوردن تلفن گفتند، تلفن برای من مانند یک زهر بود یکی زنگ می زد به تلفن من انگار من را برق می گرفت و به یک زنگ تلفن ساده حساسیت داشتم، الان الحمدالله خودم به دیگران زنگ میزنم. الحمدالله حدود سه چهار ماه است که دیگر خانواده و اطرافیانی که من را می شناسند تغییرات را در من دیده اند و به هر آدمی هم که این مشکل را داشته در مورر کنگره 60 صبحت کرده ام،تنها چیزی که می خواهم بگویم این است که به خودتان وقت بدهید و صبر داشته باشید، هر بدبختی هم که بکشید واقعاً ارزش درمان شدن را دارد و وجودشان و جهانبینی شان آرام آرام عوض می شود. تعجب آور هم است که این چیز ها را الان باور نمی کنید ولی بعداً خودتان تبدیل به ادمی میشوید که می گوید من چطور این ها را باور نمی کردم، چون وقتی وجود انسان با مواد مخدر پیوند خورده است، این چیز ها برایش قابل فهم نیست. از قدیم یک حرفی می زدند که می گفت طوطی ز معنای حرف خویش ندانست هر کس که سخن ور است سخن دان نیست، این سخن دانی است یعنی ما ها شاید حرف هم بزنیم ولی سخن ور باشیم،سخن دان نباشیم،باز هم می گویم یکی حرف است و یکی رسیدن به حرف،رسیدن به حرف این است که الان فقط به خودشان فرصت دهند و وقت بگذارند،صبر داشته باشند،روی جهانبینی خود کار کنند و صحبت کنند،جهانبینی به من خیلی کمک کرد. تمام صحبت های استادم به من کمک کرد ولی من میخواستم بیشتر روی موضوع صبر و مقاومت صبحت کنم،یک سال که چیزی نیست اگر طول درمان سه سال هم بود من صبر می کردم اصلاً من 5 سال رنج بکشم ولی در عوض یک عمر راحتم و آسوده ام. خداوند بعد از 5 سال اگر یک سال هم به من عمر دهد و آن یکسال را من سالم زندگی کنم و آن احساس سلامتی دوباره در من بوجود آید و با اعتقادی که انسان پیدا می کند به اینکه صددرصد بعد از این دنیا، دنیای دیگری هست و زندگی ما ادامه دارد، خداوند این را به ما عطا کرده که از جهان تاریکی بیرون بیاییم تا برای من و شما نعمتی باشد در این دنیاو آن دنیا،صدای آقای احسان رنجبر یک نور و برکتی در وجود انسان می گذارد که من خودم وقتی از راه دور با فایلهای صوتی صدای ایشان را گوش می کنم و انقدر تغییرات و انرژی را در خودم پیدا می کنم، می گویم خوش به حال کسانی که انجا هستند و استفاده می کننده. آدم باید از همه چیزش بزند و سر کلاس ها حاضر شود. قدر زر را زرگر داند و قدر گوهر، گوهر شناس، زمانی که شاگردی کنیم و سر کلاس بیاییم آرام آرام حرف هایی با ارزش تر از طلا و گوهر را متوجه می شویم.    
ادامه مطلب...

دلنوشته یکی از رهایافتگان کلینیک شفای سبز

سلام دوستان نازی هستم یک مسافر من یک مصرف کننده ی تریاک بودم و مصرف خود را آرام آرام و با یک بار در ماه آغاز کردم و پس از مدتی این پروسه در عرض چندسال روزانه شد و برای مصرف مواد نیاز به جای به خصوصی داشتم و در منزل خودم نمی توانستم مصرف کنم، همیشه کارهای خانه را سریع انجام می دادم به این خاطر که بتوانم موادم را مصرف کنم و دائما ذهنم درگیر تمام نشدن مواد مصرفی و تهیه ی آن بود. مسئولیت های زندگی را از سر رفع تکلیف انجام می دادم و هیچ لذتی از آن نمی بردم و آرامشی نداشتم. بعد از چند سال متوجه شدم که دیگر مواد هم حالم را خوب نمی کند وبه دنبال راه چاره بودم که باید چه کاری انجام بدهم، من بیست و هشت سال از زندگی خود را بهای مصرف مواد قرار دادم، تمام حواسم روی موادم بود و زمانی که مصرف می کردم به فکر این بودم که فردا را چه کار کنم. خسته شده بودم و راهی پیدا نمی کردم،هر چقدر سعی کردم که خودم به تنهایی راهی پیدا کنم میسر نبود، نه نمی توانستم بلکه راه را بلد نبودم. در طول این سالها به دلیل مصرف مواد دچار چند بیماری خاص شدم و طبعیتاً باز هم به دلیل مصرف مواد عمل های مربوط به آن بیماری ها را نتواستم انجام دهم. مصرف مواد و انجام کار و ترس از خماری و نشئه کردن برای من مانند یک چرخه شده بود،تا اینکه با راهنمایم آشنا شدم و تصمیم گرفتم یک مسیر جدید برای خودم پیدا کنم و روی آن مصمم بودم،به خودم گفتم با اینکه این مسیر جدید برای ناشناخته است باید سختی های آنرا به جان بخرم و حرکت کنم. من با دو بچه از زندگی بیست و هشت ساله ام گذشتم و به تهران آمدم و چون از قبل با کنگره 60 کمی آشنا بودم در اینترنت درباره اش جستجو کردم،من به دنبال درمان بودم و دیگر برایم بس بود،16 سال تخریب به تمام سلول های بدن من آسیب وارد کرده بود به حدی که مواد هم حال من را خوب نمی کرد و دائما به این سوال فکر می کردم که چرا؟ جوابش را هم نمیافتم و دلیلش عدم وجود آگاهی بود. در نهایت خوشبختانه با کلینیک شفای سبز آشنا شدم. من دوسال نیم آخر دوران مصرفم  متادون مصرف می کردم و دلیلش هم این بود که قبل از اینجا پیش یک دکتری رفته بودم که فکر می کرد من مشکل رفتاری دارم و می خواست مرا درمان کند گرچه من به او گفته بودم که من اعتیاد دارم و آرامش و آسایش خود را از دست دادم .به  هر حال مصرف متادون آن روزهای من به این دلیل بود. و آن روزها نه ظاهر خوبی داشتم و نه باطنی خوبی. زمانی که وارد اولین جلسه شدم آقای رنجبر به همراه سه یا چهار نفر دیگر نشسته بودند،آن لحظه ای که وارد شدم انگار نسیم آرامی مرا نوازش کرد. شرایط مصرف خود را به آقای رنجبر گفتم و ایشان برنامه ی درمانی من را به من داد،آن روزی که به من گفت باید شربت تریاک مصرف کنی انگار خدا را به من برگردانده بودند و خودم را دیگر تسلیم آقای رنجبر و برنامه ی درمانی ایشان کردم. من برای درمانم هدف داشتم و می خواستم به آرزوی بهبودی ام برسم. بعد از آن در جلسات دائم حضور داشتم و سی دی ها را گوش می کردم. قدیمی ترها می دانند من اولین زنی بودم که در کلینیک به درمان رسید و من وقتی افرادی را می دیدم که قبلاً در کنگره درمان شده بودند آینده خودم انگار می دیدم.وقتی یک درخت می خواهد شاخ و برگش به نور برسد حتما ریشه اش در تاریکی قرار گرفته. من تاریکی را لمس کرده بودم و دیگر نور را می خواستم،با یقین و اعتماد به نفس کامل وارد برنامه ی درمانی شدم. از آقای رنجبر و بنیان کنگره 60 مهندس حسین دژاکام و دکتر فتحی تشکر می کنم، و حال الانم را با هیچ چیزی عوض نمی کنم امروز تولد 60 سالگی من است و هفت ماه می شود که از اعتیاد رها شده ام.این حال خوش را برای همه ی شما عزیزان آرزو مندم،خیلی خوشحالم که اینجا هستم و ممنونم که به صحبت های من گوش کردید.
ادامه مطلب...

چند پرسش و پاسخ کوتاه در جلسه کلینیک شفای سبز

معنای زندگی چیست؟ معنای زندگی را هر کسی  برای خودش تعریف می کند زندگی را خداوند آنقدر زیبا درست کرده که هر کسی هر طور که بخواهد آنرا برای خودش معنا می کند در کل سه دسته ی اصلی داریم 1-کسانی که به این دنیا مشغول ند.2-کسانی که به آخرت مشغول اند 3- کسانی که بین این دو هستند.معنا آن چیزی است که اگر از شما بگیرند زندگی تان خالی می شود و برای هر کسی یک چیزی است و هیچکسی نمی تواند دیگری را مسخره کند البته از نظر من.این انتخاب خودتان است. افرادی هم که مابین این دو را انجام می دهند کسانی هستند که ارزش را با ضدارزش انجام می دهند اما اشکالی ندارد در قرآن آمده که نیکی ها بدی ها را از بین می برد.به مرور زمان تبدیل می شوند و کسانی که در خسرانند، فقط مشغول به دنیا هستند در نهایت پشیمان می شوند،معنا را خودتان باید پید کنید.اما اصل آن ابتدا آموزش و سپس خدمت است.اول یاد بگیریم که به خود کمک کنیم وسپس به دیگران به قول استاد زمام دار راستی : اول شتری سواری را یاد بگیریم و سپس به دیگران هم یاد بدهیم،این در مورد هر چیزی صدق می کند. آیا افرادی که تحت درمان هستند می توانند مسافرت بروند؟ به نظر من مسافر نروید،زیرا تغییر آب و هوا و رانندگی کردن و خسته شدن و به هم ریختگی خواب و با فامیل بیدار نشستن تا دیر وقت و هزار و یک اتفاق دیگر یعنی راه برای شیطان باز می شود.از نظر من بهتر است که نروید اگر کنگره بودم می گفتم که کسی حق ندارد برود ولی اینجا کلینیک است.این یک پروسه درمانی است که ده ماه طول می کشد و شما در این ده ماه باید تلاش بکنید که زندگی خود را نجات بدهید،من در دوران درمان حتی پول سیگار خود را هم نداشتم،پیاده رفت و آمد می کردم.این ها حقیقت است من این کارها را کردم،حتی در کنکور هم که قبول شدم وقتی راهنمایم گفت برو انصراف بده اینکار را کردم.من راهنمایم هر چه می کفت گوش می دادم برای اینکه ایمان آوردم که این آدم می تواند مرا نجات بدهد.هرچیز که در جستن آنی آنی.به دنبال هر چیزی که هستید تبدیل به همان چیز می شوید و جالب اینجاست که هر چیزی را که می خواهید تصاحب کنید در نهایت آنچیز شما را تصاحب می کند. آیا بیمار می تواند در طول سفردر کنار دوستان قدیمی و مصرف کننده خود باشد؟ خیراینکه بروم خودم را امتحان کنم و ... تله ی شیطان است، دفعه ی اول میروید،دفعه ی دوم می روید،دفعه ی سوم که می روید می زنید.به هیچ وجه سمت دوستان مصرف کننده ی خود نروید این فریب است به دو صورت اصلی من در بچه ها دیده ام که پدید می آید : 1-بروم خودم را امتحان کنم 2- بروم آنها را هم بیاورم دردرمان. برای همه شما حتماً پیش آمده چون نفس بازی اش یک جور است یک جور می تواند بازی کند.خوب شد که این سوال را پرسیدید دفعه ی دیگر که کنار آنها می رفتید خودتان با آنها می کشیدید به هیچ وجه تا زمانی به درمان نرسیده اید و قطع کامل نشده اید سمت اینجور چیزها نروید.اصلاً دوست به کسی گفته می شود که باعث رشد بیشتر شما بشود، من در طول سفر وقتی راهنمایم گفت دوستها قطع،اگر دوستهایم به من زنگ میزدند من آنها را فحش می دادم و دیگر به من زنگ نزدند،در سفر و درمان دوست اول شما می شوم من و باقی دوستای شما که خیر شما را می خواهند و باعث پیشرفت شما می شوند افرادی هستند که درمان شده اند و وارد سفر دوم شده اند،کسانی که هنوز در درمان هستند و اینجا هستند آنها هم دوست شما نیستند.کوری عصا کش کوری دگر شود!! به هیچ وجه هیچ سفر اولی با سفر اولی دیگر نباید رابطه داشته باشد.از فرد مصرف کننده فاصله بگیرید که هیچ خیری برای شما ندارد.دوست شما در حال حاضر من هستم که می خواهم کمک کنم که از اعتیاد بیرون بیایید.هیچکدام از شما نمی دانید اعتیاد چیست.اگر می دانستید می توانستید بیایید بیرون.اول باید بدانید و بعد بتوانید.در نتیجه باید بروید پیش انسانی که دراین مورد به دانایی رسیده است من در مورد اعتیاد از همه ی شما داناتر هستم.این صدایی که می گوید من دیگر از مواد مخدر بدم می آید و میتوانم کنار افراد مصرف کننده بروم فریب نفس است،بگذارید من با آن بجنگم شما قدرت کافی را ندارید.این صدای نفس است که در حال پهن کردن تله است.باید یک سری جلسات  در مورد نفس و اینکه چطور خواسته هایش را به اجرا در می آورد در آینده برگزار کنیم. آقای رنجبر در مورد نفس و ساختار هایش توضیح دهید؟ اگر می خواهید نفس را بفهمید باید با مثال شهر توضیح دهم.در تهران همه نوع انسانی هست ، معلم،وکیل،قاضی،ثروتمند،دزد،فقیر،قاچاقچی،خائن، و همه جورآدم داریم در نفس هر انسانی هم چنین ذراتی با خواسته های مختلف هستند ذراتی که خواسته های الهی مانند درمان اعتیاد دارند و ذراتی که خواسته ی مصرف مواد دارند.پخش شده اند.حالا من می خواهم تهران را اصلاح کنم نمی آیم آدم بد ها را بکشم بلکه آنها را تربیت می کنم علم که برسد انسان ها خود به خود اصلاح می شوند.افلاطون می گفت آدمها نمی دانند که نباید خطا بکنند اگر به آنها یاد بدهید دیگر خطا نخواهند کرد.امکان ندارد انسان خطا بکند شما می دانید اگر یک شی تیز را در چشم خود بکنید کور خواهید شد.من دانایی از این جنس به شما انتقال میدهم.شما از این جنس می فهمید که مصرف کردن مواد خطاست.همینطور که در هر شهری آنهایی که خواسته ی مشترک دارند و جمع می شوند،حزب درست می کنند.مانند:تاکسیرانی که وجه مشترکشان تاکسیرانی است و هدف شان حمایت از یکدیگر و گرفتن حقوق شان است.در درون ما هم دقیقاً به همین شکل است،آن ذراتی که خواسته شان مصرف مواد است جمع میشوند و با استفاده از تصویر ذهنی و ایجاد صدا شما را به طرف مصرف مواد هدایت می کنند در مقابل آن ساختاری که می خواهد شما مواد مصرف نکنید با ساختار مصرف مواد می جنگد.کار ما دریافت علم است تا آن ساختارهایی که خواسته مصرف مواد است متلاشی شود و از بین بروند و بیایند جزو آنهایی بشوند که نمی خواهند مصرف کنند.  
ادامه مطلب...

پشتیبانی