کارگاه آموزشی عمومی؛ درختکاری
ششمین جلسه از دور چهارم کارگاه های آموزشی عمومی کلینیک شفای سبز با استادی مسافر نیما، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر بهروز با دستور جلسه “درختکاری” در روز چهارشنبه مورخ 15 اسفند ماه 1403 راس ساعت 18 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
خداوند را شاکرم که امروز در این جایگاه در خدمت شما عزیزان هستم.
همانطور که میدانیم دستور جلسه درختکاری است. درختکاری اجرای وادی دوازدهم است که می گوید: در آخر امر، امر اول اجرا میشود. تمام وادی ها برای ما در کنگره ۶۰ یک پله پرتاپ است. وادی هشتم به ما میگوید باید پیمان ببندیم. وادی دوازدهم به ما میگوید باید درخت بکاریم. وادی چهاردهم به ما میگوید باید بخشش داشته باشیم.
جبران خسارت، بخش مهمی از آموزش های کنگره است تا من بتوانم از کارهایی که در گذشته انجام داده ام خودم را نجات بدهم تا از گره هایی که در درونم وجود دارد رهایی پیدا کنم.
درختکاری یک نوع بخشش است. باید درخت بکاریم چون زمین مهد است. من آمده ام که در این مهد آموزش بگیرم تا پرورش پیدا کنم و از این مهد باید به بهترین شکل نگهداری و حراست کنم.
انسان موجود زیانکاری است و من هم کم صدمه نزدم. حالا آمده ام و تلاش میکنم جبران خسارت کنم که یک بخش از این جبران خسارت، درخت کاری است.
به این دستور خیلی فکر کردم. گاهی اوقات به کوه می روم در ارتفاع ۴۰۰۰ متری می بینم شخصی که با خودش کنسرو لوبیا یا تن ماهی را با خودش به قله می آورد و بعد از استفاده از آن، همانجا در طبیعت رها میکند. هر چقدر به این موضوع فکر می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم به جز اینکه درون من چقدر باید آشفته و به هم ریخته باشد که زباله خودم را در طبیعت رها کنم. این قوطی باید چند سال آنجا بماند؟
همین گره ها در درون من ذره ذره جمع میشود و قلب مرا تبدیل به سیاه سنگ میکند. قلب مرا تبدیل به یک موجودی میکند که از طبیعت نمیتوانم لذت ببرم. همه این ها را استاد امین در سی دی طلب ظلم به ما می گویند که انجام این کارها بازتاب و تاوان دارد.
من هر کاری انجام بدهم به خودم برمی گردد و هر فعل همانند بذری است که می کارم و در زمان دیگر موقع برداشت آن می رسد. درک این موضوع برای من زمان برد و بابت آن بهای زیادی دادم. دیدن گره ها و تاریکی های درون خودمان به راحتی اتفاق نمی افتد. من تا زمانی که خدمت نمی کردم گره های درونی خودم را نمی دیدم تا اینکه توانستم خدمت کنم. چه به انسان ها و چه به طبیعت. وقتی تصمیم گرفتم خدمت کنم تازه گره های درونی خودشان را نمایان کردند. تازه خشم را درون خودم دیدم، نفرت، کینه، انتقام و سایر تاریکی ها را دیدم. این موارد زمانی خودشان را نشان میدهند که من در حرکت باشم.
ما انسان ها همانند دومینو به همدیگر وصل هستیم. من زمانی گره از کارم باز میشود که گره از کار بغل دستی خودم باز کنم. خدمت باعث می شود که در ادامه مسیر گره های درونی من باز بشود و رفته رفته آرامش بیشتر و حس و حال بهتری را تجربه کنم. این برای هیچکس مفتی و مجانی نیست. باید زحمت کشید، حرکت کرد و بهای آن را پرداخت کرد. اما محصول خوب و شیرینی دارد. محصول آن آرامش است، حس عشق و محبت است.