دلنوشته یکی از رهایافتگان کلینیک شفای سبز

سلام دوستان نازی هستم یک مسافر من یک مصرف کننده ی تریاک بودم و مصرف خود را آرام آرام و با یک بار در ماه آغاز کردم و پس از مدتی این پروسه در عرض چندسال روزانه شد و برای مصرف مواد نیاز به جای به خصوصی داشتم و در منزل خودم نمی توانستم مصرف کنم، همیشه کارهای خانه را سریع انجام می دادم به این خاطر که بتوانم موادم را مصرف کنم و دائما ذهنم درگیر تمام نشدن مواد مصرفی و تهیه ی آن بود. مسئولیت های زندگی را از سر رفع تکلیف انجام می دادم و هیچ لذتی از آن نمی بردم و آرامشی نداشتم. بعد از چند سال متوجه شدم که دیگر مواد هم حالم را خوب نمی کند وبه دنبال راه چاره بودم که باید چه کاری انجام بدهم، من بیست و هشت سال از زندگی خود را بهای مصرف مواد قرار دادم، تمام حواسم روی موادم بود و زمانی که مصرف می کردم به فکر این بودم که فردا را چه کار کنم. خسته شده بودم و راهی پیدا نمی کردم،هر چقدر سعی کردم که خودم به تنهایی راهی پیدا کنم میسر نبود، نه نمی توانستم بلکه راه را بلد نبودم. در طول این سالها به دلیل مصرف مواد دچار چند بیماری خاص شدم و طبعیتاً باز هم به دلیل مصرف مواد عمل های مربوط به آن بیماری ها را نتواستم انجام دهم. مصرف مواد و انجام کار و ترس از خماری و نشئه کردن برای من مانند یک چرخه شده بود،تا اینکه با راهنمایم آشنا شدم و تصمیم گرفتم یک مسیر جدید برای خودم پیدا کنم و روی آن مصمم بودم،به خودم گفتم با اینکه این مسیر جدید برای ناشناخته است باید سختی های آنرا به جان بخرم و حرکت کنم. من با دو بچه از زندگی بیست و هشت ساله ام گذشتم و به تهران آمدم و چون از قبل با کنگره 60 کمی آشنا بودم در اینترنت درباره اش جستجو کردم،من به دنبال درمان بودم و دیگر برایم بس بود،16 سال تخریب به تمام سلول های بدن من آسیب وارد کرده بود به حدی که مواد هم حال من را خوب نمی کرد و دائما به این سوال فکر می کردم که چرا؟ جوابش را هم نمیافتم و دلیلش عدم وجود آگاهی بود. در نهایت خوشبختانه با کلینیک شفای سبز آشنا شدم. من دوسال نیم آخر دوران مصرفم  متادون مصرف می کردم و دلیلش هم این بود که قبل از اینجا پیش یک دکتری رفته بودم که فکر می کرد من مشکل رفتاری دارم و می خواست مرا درمان کند گرچه من به او گفته بودم که من اعتیاد دارم و آرامش و آسایش خود را از دست دادم .به  هر حال مصرف متادون آن روزهای من به این دلیل بود. و آن روزها نه ظاهر خوبی داشتم و نه باطنی خوبی. زمانی که وارد اولین جلسه شدم آقای رنجبر به همراه سه یا چهار نفر دیگر نشسته بودند،آن لحظه ای که وارد شدم انگار نسیم آرامی مرا نوازش کرد. شرایط مصرف خود را به آقای رنجبر گفتم و ایشان برنامه ی درمانی من را به من داد،آن روزی که به من گفت باید شربت تریاک مصرف کنی انگار خدا را به من برگردانده بودند و خودم را دیگر تسلیم آقای رنجبر و برنامه ی درمانی ایشان کردم. من برای درمانم هدف داشتم و می خواستم به آرزوی بهبودی ام برسم. بعد از آن در جلسات دائم حضور داشتم و سی دی ها را گوش می کردم. قدیمی ترها می دانند من اولین زنی بودم که در کلینیک به درمان رسید و من وقتی افرادی را می دیدم که قبلاً در کنگره درمان شده بودند آینده خودم انگار می دیدم.وقتی یک درخت می خواهد شاخ و برگش به نور برسد حتما ریشه اش در تاریکی قرار گرفته. من تاریکی را لمس کرده بودم و دیگر نور را می خواستم،با یقین و اعتماد به نفس کامل وارد برنامه ی درمانی شدم. از آقای رنجبر و بنیان کنگره 60 مهندس حسین دژاکام و دکتر فتحی تشکر می کنم، و حال الانم را با هیچ چیزی عوض نمی کنم امروز تولد 60 سالگی من است و هفت ماه می شود که از اعتیاد رها شده ام.این حال خوش را برای همه ی شما عزیزان آرزو مندم،خیلی خوشحالم که اینجا هستم و ممنونم که به صحبت های من گوش کردید.
ادامه مطلب...

چند پرسش و پاسخ کوتاه در جلسه کلینیک شفای سبز

معنای زندگی چیست؟ معنای زندگی را هر کسی  برای خودش تعریف می کند زندگی را خداوند آنقدر زیبا درست کرده که هر کسی هر طور که بخواهد آنرا برای خودش معنا می کند در کل سه دسته ی اصلی داریم 1-کسانی که به این دنیا مشغول ند.2-کسانی که به آخرت مشغول اند 3- کسانی که بین این دو هستند.معنا آن چیزی است که اگر از شما بگیرند زندگی تان خالی می شود و برای هر کسی یک چیزی است و هیچکسی نمی تواند دیگری را مسخره کند البته از نظر من.این انتخاب خودتان است. افرادی هم که مابین این دو را انجام می دهند کسانی هستند که ارزش را با ضدارزش انجام می دهند اما اشکالی ندارد در قرآن آمده که نیکی ها بدی ها را از بین می برد.به مرور زمان تبدیل می شوند و کسانی که در خسرانند، فقط مشغول به دنیا هستند در نهایت پشیمان می شوند،معنا را خودتان باید پید کنید.اما اصل آن ابتدا آموزش و سپس خدمت است.اول یاد بگیریم که به خود کمک کنیم وسپس به دیگران به قول استاد زمام دار راستی : اول شتری سواری را یاد بگیریم و سپس به دیگران هم یاد بدهیم،این در مورد هر چیزی صدق می کند. آیا افرادی که تحت درمان هستند می توانند مسافرت بروند؟ به نظر من مسافر نروید،زیرا تغییر آب و هوا و رانندگی کردن و خسته شدن و به هم ریختگی خواب و با فامیل بیدار نشستن تا دیر وقت و هزار و یک اتفاق دیگر یعنی راه برای شیطان باز می شود.از نظر من بهتر است که نروید اگر کنگره بودم می گفتم که کسی حق ندارد برود ولی اینجا کلینیک است.این یک پروسه درمانی است که ده ماه طول می کشد و شما در این ده ماه باید تلاش بکنید که زندگی خود را نجات بدهید،من در دوران درمان حتی پول سیگار خود را هم نداشتم،پیاده رفت و آمد می کردم.این ها حقیقت است من این کارها را کردم،حتی در کنکور هم که قبول شدم وقتی راهنمایم گفت برو انصراف بده اینکار را کردم.من راهنمایم هر چه می کفت گوش می دادم برای اینکه ایمان آوردم که این آدم می تواند مرا نجات بدهد.هرچیز که در جستن آنی آنی.به دنبال هر چیزی که هستید تبدیل به همان چیز می شوید و جالب اینجاست که هر چیزی را که می خواهید تصاحب کنید در نهایت آنچیز شما را تصاحب می کند. آیا بیمار می تواند در طول سفردر کنار دوستان قدیمی و مصرف کننده خود باشد؟ خیراینکه بروم خودم را امتحان کنم و ... تله ی شیطان است، دفعه ی اول میروید،دفعه ی دوم می روید،دفعه ی سوم که می روید می زنید.به هیچ وجه سمت دوستان مصرف کننده ی خود نروید این فریب است به دو صورت اصلی من در بچه ها دیده ام که پدید می آید : 1-بروم خودم را امتحان کنم 2- بروم آنها را هم بیاورم دردرمان. برای همه شما حتماً پیش آمده چون نفس بازی اش یک جور است یک جور می تواند بازی کند.خوب شد که این سوال را پرسیدید دفعه ی دیگر که کنار آنها می رفتید خودتان با آنها می کشیدید به هیچ وجه تا زمانی به درمان نرسیده اید و قطع کامل نشده اید سمت اینجور چیزها نروید.اصلاً دوست به کسی گفته می شود که باعث رشد بیشتر شما بشود، من در طول سفر وقتی راهنمایم گفت دوستها قطع،اگر دوستهایم به من زنگ میزدند من آنها را فحش می دادم و دیگر به من زنگ نزدند،در سفر و درمان دوست اول شما می شوم من و باقی دوستای شما که خیر شما را می خواهند و باعث پیشرفت شما می شوند افرادی هستند که درمان شده اند و وارد سفر دوم شده اند،کسانی که هنوز در درمان هستند و اینجا هستند آنها هم دوست شما نیستند.کوری عصا کش کوری دگر شود!! به هیچ وجه هیچ سفر اولی با سفر اولی دیگر نباید رابطه داشته باشد.از فرد مصرف کننده فاصله بگیرید که هیچ خیری برای شما ندارد.دوست شما در حال حاضر من هستم که می خواهم کمک کنم که از اعتیاد بیرون بیایید.هیچکدام از شما نمی دانید اعتیاد چیست.اگر می دانستید می توانستید بیایید بیرون.اول باید بدانید و بعد بتوانید.در نتیجه باید بروید پیش انسانی که دراین مورد به دانایی رسیده است من در مورد اعتیاد از همه ی شما داناتر هستم.این صدایی که می گوید من دیگر از مواد مخدر بدم می آید و میتوانم کنار افراد مصرف کننده بروم فریب نفس است،بگذارید من با آن بجنگم شما قدرت کافی را ندارید.این صدای نفس است که در حال پهن کردن تله است.باید یک سری جلسات  در مورد نفس و اینکه چطور خواسته هایش را به اجرا در می آورد در آینده برگزار کنیم. آقای رنجبر در مورد نفس و ساختار هایش توضیح دهید؟ اگر می خواهید نفس را بفهمید باید با مثال شهر توضیح دهم.در تهران همه نوع انسانی هست ، معلم،وکیل،قاضی،ثروتمند،دزد،فقیر،قاچاقچی،خائن، و همه جورآدم داریم در نفس هر انسانی هم چنین ذراتی با خواسته های مختلف هستند ذراتی که خواسته های الهی مانند درمان اعتیاد دارند و ذراتی که خواسته ی مصرف مواد دارند.پخش شده اند.حالا من می خواهم تهران را اصلاح کنم نمی آیم آدم بد ها را بکشم بلکه آنها را تربیت می کنم علم که برسد انسان ها خود به خود اصلاح می شوند.افلاطون می گفت آدمها نمی دانند که نباید خطا بکنند اگر به آنها یاد بدهید دیگر خطا نخواهند کرد.امکان ندارد انسان خطا بکند شما می دانید اگر یک شی تیز را در چشم خود بکنید کور خواهید شد.من دانایی از این جنس به شما انتقال میدهم.شما از این جنس می فهمید که مصرف کردن مواد خطاست.همینطور که در هر شهری آنهایی که خواسته ی مشترک دارند و جمع می شوند،حزب درست می کنند.مانند:تاکسیرانی که وجه مشترکشان تاکسیرانی است و هدف شان حمایت از یکدیگر و گرفتن حقوق شان است.در درون ما هم دقیقاً به همین شکل است،آن ذراتی که خواسته شان مصرف مواد است جمع میشوند و با استفاده از تصویر ذهنی و ایجاد صدا شما را به طرف مصرف مواد هدایت می کنند در مقابل آن ساختاری که می خواهد شما مواد مصرف نکنید با ساختار مصرف مواد می جنگد.کار ما دریافت علم است تا آن ساختارهایی که خواسته مصرف مواد است متلاشی شود و از بین بروند و بیایند جزو آنهایی بشوند که نمی خواهند مصرف کنند.  
ادامه مطلب...

پشتیبانی